سران بابیت و بهائیت، هزارهگرایی را یکی از بهترین راههای اثبات مهدویت علی محمد شیرازی یافته و کوشیدند با به کارگیری این دیدگاه، حقانیت او را ثابت و شریعت اسلام را نسخ کنند. آنان مدعی هستند که کاظم رشتی نیز پیش از مرگش از نزدیکی ظهور سخن گفته است.(1)
ابوالفضل گلپایگانی با بهرهگیری از این نظریه، به آیه «یدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ ثُمَّ یعْرُجُ إِلَیهِ فی یوْمٍ کانَ مِقْدارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ؛ کار زمین را از آسمان تدبیر میکند، سپس در روزی که مدتش به حساب شما هزار سال است، به سوی او بالا میرود.» (2) استناد کرده و معتقد است: «خدای سبحان امر را از آسمان به زمین تدبیر میفرماید، سپس در مدت یک روز عروج خواهد کرد که مقدار آن هزار سال است؛ یعنی خدا دین را از آسمان به زمین فرستاد، پس از اکمال و نزول، کم کم در مدت هزار سال نور دیانت نابود خواهد شد و به آسمان صعود خواهد کرد. او بر این باور است که نزول انوار امر دین از آسمان به زمین معقول و متصور نیست، مگر به وسیله وحیهایی که بر پیامبر خاتم(صلی الله علیه و اله و سلم) نازل شده و الهامهایی که بر ائمه اطهار(سلام الله علیهم) رسیده است و این انوار در مدت 260 سال از هجرت نبی امین تا پایان عصر ائمه از آسمان بر زمین نازل شد؛ پس از شهادت امام حسن عسکری و آغاز ایام غیبت، اختلاف در اقوال و افعال علماء ظاهر شد و روز به روز تاریکی بدعت و اختلافات، افق امر الاهی را تاریکتر کرد تا آن که از اسلام جز نام آن باقی نماند و عزت و غلبه امت اسلامی به ذلت و مغلوبیت تغییر کرد. پس از هزار سال از غیبت مهدی موعود، در سال 1260 قمری، شمس حق (علی محمد شیرازی) از افق فارس ظاهر شد و بشارت قرآن و حدیث کاملاً تماماً تحقق یافت.» (3)
بر این اساس گلپایگانی معتقد است: مراد از امر در این آیه، دین و مذهب و تدبیر به معنای فرستادن دین و عروج به معنای برداشتن و نسخ دین است، از اینرو هر مذهبی بیش از هزار سال نمیتواند عمر کند و باید جای خود را به مذهب دیگری بدهد و طبق قرآن پس از گذشتن هزار سال، مذهب دیگری خواهد آمد.
در پاسخ این ادعا به چند نکته اشاره میکنیم:
أ. استناد گلپایگانی بر پایه تأویل رمزی واژههاست که دلیلی بر درستی آن وجود ندارد و تنها در حد ادعاست، زیرا چنین تأویلی نه مدلول مطابقی الفاظ قرآن است، نه مدلول تضمنی، نه مدلول التزامی، نه از لوازم بیّن آیات است، نه از لوازم غیر بیّن، از اینرو کسانی به این گونه از تأویل دست میآلایند که تأویلاتشان رابطه منطقی و زبانشناختی با الفاظ قرآن ندارد و ناچارند زبان قرآن را زبان رمز و اشاره بخوانند تا به معنای دلخواه خود دست یابند. (4) این گونه از تأویل باطل است، زیرا تأویل خلاف ظاهر هر واژه یا جملهای، نیازمند دلیل است و پذیرش بیدلیل چنین تأویلی، سبب میشود نص صریحی باقی نماند و کتاب هدایت، سبب تحییر و سرگردانی گردد.
ب. حسین علی نوری منع تأویل منابع دینی را سبب پنهان ماندن حقیقت و اسرار علوم میداند: «اگر معانی این کلمات مُنزله در کتب را که جمیع ناس از عدم بلوغ به آن، از غایت قصوی و سدره منتهی محجوب شدهاند از ظهورات احدیّه در هر ظهور به تمام خضوع سؤال مینمودند البتّه به انوار شمس هدایت مهتدی میشدند و به اسرار علم و حکمت واقف میگشتند.» (5) از اینرو دست به تأویل میبرد: «حال این بنده رشحی از معانی این کلمات را ذکر مینمایم تا اصحاب بصیرت و فطرت از معنی آن به جمیع تلویحات کلمات الهی و اشارات بیانات مظاهر قدسی واقف شوند تا از هیمنه کلمات از بحر اسماء و صفات ممنوع نشوند و از مصباح احدیّه که محلّ تجلّی ذات است محجوب نگردند.» (6) تا ابواب علم الاهی را باز و نور هدایت را بگستراند: «ابواب علم الهی به مفاتیح قدرت ربّانی مفتوح گشته و جواهر وجود ممکنات به نور علمی و فیوضات قدسی منوَّر و مهتدی گشتند به قسمی که در هر شیء بابی از علم باز گشته و در هر ذرهّ آثاری از شمس مشهود شده و با همه این ظهورات علمی که عالم را احاطه نموده هنوز باب علم را مسدود دانستهاند و امطار رحمت را مقطوع گرفتهاند.» (7) لیکن به ظاهر این شیوه را ویژه خود دانسته و تأویلگرایی دیگران را سبب تحریف دانسته و از آن نهی میکند: «ان الذی یأول ما نزل من سماء الوحی و یخرجه عن الظاهر انه ممن حرّف کلمه الله العلیا و کان من الاخسرین فی کتاب مبین.» (8)
آری حسین علی نوری به سبب ادعای نبوت، حق تأویل منابع دینی را برای خود محفوظ میداند و دیگران را از آن منع میکند، از اینرو هر متنی را آن گونه معنا میکند که او را به اهدافش برساند؛ لیکن هنگامی گفتار و نوشتار او درباره تأویل معنا مییابد که او بتواند ادعای نبوت خود را از راههایی جز تأویل و باطنگرایی اثبات کند، نه آن که نخست ادعای خود را ثابت شده بداند، سپس با کاربست این شیوهها در پی اثبات آن برآید. این شیوه او دور است و باطل.
ج. بهائیان به پنجمین آیه از سورهای استناد کردهاند که هدفش بیان مبداء، معاد و اقامه برهان بر این مسئله و دفع شبهات این زمینه است.(9) هیچ دانشمند یا مفسری این آیه را به معنای تشریع ادیان ندانسته است، بلکه آنان مراد از یوم در فقره «فی یوْمٍ کانَ مِقْدارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ» را روز قیامت دانستهاند(10) که مدتش برابر هزار سال این دنیا است.(11)
گفتنی است برداشت باطنی بهائیان از آموزه «قیامت» و تفسیر آن به ظهور دین جدید، بهره گرفته از همین معناست(12) که در استناد گلپایگانی به این آیه در اثبات مهدویت علی محمد شیرازی به آن اشاره نشد.
د. در هیچ منبع قرآنی یا حدیثی، کلمه امر به معنای دین و مذهب نیامده است، بلکه به معنای فرمان آفرینش است؛ مانند آیه شریفه: «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیئاً أَنْ یقُولَ لَهُ کُنْ فَیکُونُ؛ فرمان او چنین است که هر گاه چیزى را اراده کند، تنها به آن مىگوید: «باش»، آن نیز بىدرنگ مىشود.»(13)
در این آیه و آیات فراوان دیگری مانند: آیه 50 سوره قمر، آیه 27 سوره مؤمنون، آیه 54 سوره اعراف و... امر به معنای امر تکوینی بکار رفته است، نه به معنای تشریع دین، زیرا هر جا سخن از آسمان، زمین و آفرینش است، امر به معنای امر تکوینی است.(14)
هـ. کلمه تدبیر نیز درباره آفرینش و سامان بخشیدن جهان هستی به کار می رود، (15) نه به معنای فرستادن مذهب؛ بر این اساس هرگز در آیات دیگر، کلمه تدبیر به معنا یا حتی درباره دین و مذهب به کار نرفته است، بلکه کلمه تشریع، یا تنزیل و یا انزال به کار رفته است که از جمله میتوان به آیه 3 سوره آلعمران، آیه 13 سوره شوری و آیه 44 سوره مائده اشاره کرد.(16)
و. آیات پیشین و پسین آیه مورد بحث، مربوط به آفرینش جهان است، نه تشریع ادیان، زیرا در آیه قبل، از آفرینش آسمان و زمین در شش روز سخن گفته شد و به عبارت دیگر شش دوران بود و آیات بعد از آفرینش انسان سخن میگوید.
ناگفته پیداست که تناسب و وحدت سیاق آیات ایجاب میکند که این آیه هم که در وسط آیات آفرینش واقع شده است، مربوط به آفرینش و تدبیر امر آن باشد. (17)
ز. علی محمد شیرازی در سال 1260 هجری قمری نخستین ادعای خود، یعنی ذکریت و بابیت را برای ملا حسین بشرویه مطرح کرد (18) که فاصله این زمان با بعثت پیامبر معظم اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) 1273 سال است، نه هزار سالی که بهائیان ادعا میکنند. آری، مهدی موعود(عجل الله تعالی فرجه) در سال 260 به امامت رسید و علی محمد شیرازی نیز هزار سال بعد مدعی ادعاهای خود شد؛ این فاصله هزار سال است؛ لیکن:
یک. بهائیان علی محمد شیرازی را مهدی موعود اسلام میخوانند؛ ولی او دوازهمین پیشوا و پاسدار شریعت اسلام است، نه ناسخ آن و آورنده آیین تازه. علی محمد شیرازی در نامهای به آلوسی، خود را همطراز پیامبر خاتم(صلی الله علیه و آله و سلم) دانسته و از نبوت خود سخن میگوید، نه مهدویت: «و لقد بعثنی الله بمثل ما قد بعث محمد رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) من قبل.» (19)
دو. علی محمد شیرازی مدعی بابیت بود، از اینرو «باب» خوانده میشد؛ پس بر فرض درست بودن ادعای او، وی باب مهدی موعود(عجل الله تعالی فرجه) است، نه خود او، زیرا مینویسد: «فما هو الا عبد الله و باب بقیه الله مولیکم الحق». (20)
نکته ظریفی که کمتر به آن پرداخته شده این است که پیروان علیمحمّد نیز وی را باب امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) میدانند، نه مهدی موعود(عجل الله تعالی فرجه)، زیرا پیوسته او را در آثار خود با عنوان «باب» خطاب میکنند (21) و با همین عنوان برایش کتاب مینویسند.(22) آیتی ازجمله کسانی است که در گزارشهای خود مینویسد: «مریدان علیمحمّد در جنگهای قلعه طبرسی و زنجان از مسلمانی دم میزدند و نماز میگزاردند و از بابیت علیمحمّد جانبداری میکردند.»(23)
سه. بر فرض که علی محمد شیرازی را مهدی موعود(عجل الله تعالی فرجه) بدانیم، مشکلی از بهائیان حل نمیشود، زیرا مهدی موعود(عجل الله تعالی فرجه) بر اساس اخبار شیعه و اهل سنت دوازدهمین امام است؛ اگر بنا باشد هزار سال بعد از اسلام، این شریعت نسخ شود، از سال اعدام او یعنی سال 1266 قمری (24) باید هزار سال به انتظار بنشینیم؛ بر این اساس سال میعاد بهائیت و ظهور پیامبرشان سال 2266 قمری است.
ط. فاصله هیچ یک از ادیان گذشته هزار سال نبوده است. فاصله میان حضرت موسی (سلام الله علیه) و حضرت عیسی (سلام الله علیه) بیش از 1500 سال است و فاصله میان حضرت عیسی (سلام الله علیه) با پیامبر خاتم (صلی الله علیه و آله و سلم) کمتر از 600 سال. فاصله میان حضرت نوح (سلام الله علیه) با حضرت ابراهیم (سلام الله علیه) بیش از 1600 سال است و فاصله حضرت ابراهیم (سلام الله علیه) با حضرت موسی (سلام الله علیه) کمتر از 500 سال؛ (25) بر این اساس حتی یک نمونه وجود ندارد که فاصله یکی از ادیان و مذاهب گذشته با آیین پس از خود، هزار سال باشد.
ع. علی محمد شیرازی نیز که مهدی موعود بهائیت است، این فاصله هزار ساله را قبول ندارد، زیرا شخصی را برای پس از خود معرفی میکند که به عدد غیاث (1511) یا مستغاث (2001) سال پس از خود ظهور خواهد کرد. (26)
ق. حسین علی نوری نیز هزاره ظهور را نمیپذیرد، زیرا مسلک بابیت را دین مستقلی میدانند: «حضرت اعلی به منظور اثبات استقلال دور جدید و نیز برای آماده ساختن زمینه جهت ظهور قریب الوقوع جمال قدم احکامی بسیار دشوار و شدید نازل فرمودند. اگر چه اغلب این احکام هرگز به مرحله اجرا در نیامد؛ ولی نفس نزول این احکام دلالت بر استقلال آئین حضرت اعلی داشت.»(27) لیکن با ادعای بهائیت، این مسلک و احکام آن را نسخ میکند: «در کتاب مبارک بیان محو کتب بر مؤمنین فرض گردیده بود مگر کتبی که در اثبات امر و شریعت اللّه نوشته شده باشد. جمال اقدس ابهی این حکم را نسخ فرمودهاند.»؛ (28) او همچنین مینویسد: «قد رفع اللّه ما حکم به البیان فی تحدید الاسفار.» (29) بر این اساس خود حسین علی نوری نیز فاصله هزار ساله میان ادیان را قبول ندارد.
ک. کلمه عروج به معنای بالا رفتن است، (30) نه به معنای نسخ و نابودی ادیان. در هیچ آیهای از قرآن کریم، عروج به معنای نسخ دیده نمیشود. این واژه در پنج آیه از قرآن کریم آمده است که سه مورد آن در سوره مبارکه حدید است و هیچ یک به معنای نسخ نیست؛ بلکه درباره ادیان، همان کلمه نسخ یا تبدیل و امثال آن به کار رفته است: «ما ننسخ من آیه او ننسها نأت بخیر منها او مثلها؛ هر آیهای که آن را نسخ کنیم یا از یادها ببریم یا حکم آن را به تأخیز اندازیم، آیهای بهتر از آن یا مانند آن خواهیم آورد.» (31)
در حقیقت ماهیت و چیستی ادیان و کتب آسمانی به گونهای نیست که پس از پایان عمر به آسمان عروج کنند، بلکه اصول آیین نسخ شده به قوت خود باقی است و تنها شکل و شیوه عبادات دگرگون و عمق معارف آنها بیشتر میشود؛ برای نمونه اصل توحید و نبوت و معاد باقی میماند که از اصول هر دینی است و تنها آداب نماز، روزه و مانند آن تغییر میکند.(32)
پانوشت
1. مطالع الانوار، ص 35.
2. سوره سجده، آیه 5.
3. الفرائد، ص 54 - 55.
4. روشهای تأویل قرآن، ص 60 - 67.
5. ایقان، ص 18 - 19.
6. پیشین، ص 19.
7. پیشین، ص 19 - 20.
8. اقدس، ص 102.
9. المیزان فی تفسیر القرآن، ج 16، ص 243.
10. الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ج 3، ص 508.
11. مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج 8، ص 510.
12. اقدس، ص 222؛ نک: درسنامه فرقههای انحرافی، ص 264 - 269.
13. سوره یس، آیه 82.
14. تفسیر نمونه، ج 17، ص 118.
15. المیزان فی تفسیر القرآن، ج 16، ص 247.
16. تفسیر نمونه، ج 17، ص 118.
17. همان، ص 118 - 119.
18. مطالع الانوار، ص 49.
19. نصایح الهدی و الدین الی من کان مسلماً و صار بابیا، ص 52 - 53.
20. تفسیر سوره یوسف، ص 61.
21. حضرت نقطه اولی، ص 142.
22. محمّدحسینی، 1995.
23. الکواکب الدریه، ج 1، ص 163 و 195.
24. حضرت نقطه اولی، ص 345.
25. تفسیر نمونه، ج 17، ص 120.
26. بیان فارسی، واحد 2، باب 6.
27. اقدس، ص 180 - 181.
28. همان: ص 180.
29. همان: ص 123.
30. فرهنگ سخن، ص 5005.
31. سوره بقره، آیه 106.
32. تفسیر نمونه، ج 17، ص 119.
منبع: محمد علی پرهیزگار، فصلنامه مشرق موعود، شماره 39.