یان عباس افندی (معروف به عبدالبهاء، دومین سرکرده بهائیت) درباره نبوت علی‌محمّد شیرازی (معروف به باب، سرکرده جریان بابیت) دوگانه و متناقض است:

۱. او در برابر بابی‌های ازلی، نبوت شیرازی را نفی کرده و می‌نویسد: «عند التّحقیق معلوم شد که دعوای وحی فرشته نداشته و چون در میان مردم مشهور بعدم تعلیم و تعلّم بوده، در نظر ناس این قضیّه خارق العاده جلوه کرده، بعضی از ناس باو گرویدند.»(۱)

او در اینجا علی‌محمّد شیرازی را جوانی معرفی می‌کند که شوری در سر دارد و در پی بلندپروازی، مدعی بابیت (واسطه میان امام و مردم) است: «در سنه هزار و دویست و شصت در سنّ بیست و پنج در شیراز در روش و حرکت و اطوار و حالات او آثاری نمودار شد که آشکار گردید شوری در سر و پروازی دیگر در زیر پر دارد. آغاز گفتار نمود و مقام بابیّت اظهار و از کلمه بابیّت مراد او چنان بود که من واسطه فیوضات از شخص بزرگواری هستم که هنوز در پس پردهء عزّت است و دارندهء کمالات بی حصر و حدّ، به اراده او متحرّکم و به حبل ولایش متمسّک. و در نخستین کتابی که در تفسیر سورهء یوسف مرقوم نموده، در جمیع مواضع آن خطابهائی به آن شخص غایب که از او مستفید و مستفیض بوده، نموده و استمداد در تمهید مبادی خویش جسته و تمنّای فدای جان در سبیل محبّتش نموده، از جمله این عبارت است: یا بقیّة اللّه قد فدیت بکلّی لک و رضیت السّبّ فی سبیلک و ما تمنّیت الّا القتل فی محبّتک و کفی باللّه العلیّ معتصماً قدیماً. و همچنین تألیفات کثیره در شرح و تفسیر آیات قرانیّه و خطب و مناجات عربیّه نموده تشویق و تحریص بانتظار طلوع آن شخص کرده و این کتب را صحائف الهامیّه و کلام فطری نامیده.»(۲)

شایان توجه است که عباس افندی در این کتاب، با ذکر سند، شیرازی را تنها مدعی بابیت یک شخص غائب معرفی می‌کند؛ بنابراین نه خود شیرازی خود را مهدی موعود یا پیامبر می‌دانسته، نه عباس افندی؛ بلکه او تنها مدعی بابیت بوده و عباس افندی نیز این مطلب را تأیید می‌کند.

در اینکه مراد از بقیه الله و قائم در کلام شیرازی چه کسی است، باید توجه داشت که او در آثار دیگرش از بابیت خود برای حجت بن الحسن سخن گفته است و ایشان را قائم دانسته است.(۳) البته بهائیان مدعی هستند که مراد از بقیه الله و قائم، حسین علی نوری (معروف به بهاء الله، سرکرده بهائیان) است که سخنی گزاف و بی‌جاست؛ به دلایل گوناگونی که ازجمله آن‌ها می‌توان به ادعای قائمیت نداشتن خود نوری اشاره کرد. به این معنا که نوری در هیچ یک از آثار و ادعاهای خود، ادعای قائمیت یا بقیه اللهی نکرده است.

در مقابل، شیرازی در آثار گوناگون خود، نشانه‌هایی برای قائم موعود و من‌یظهره اللهی که بشارت را داده، معرفی می‌کند که هیچ یک با شخص حسین‌علی نوری قابل تطبیق نیست.

۲. عباس افندی هنگامی که در برابر غربی‌ها قرار می‌گیرد و برای آنان افاضه می‌کند، نه تنها شیرازی را پیامبر می‌شناساند، بلکه او را از پیامبران اولوالعزم معرفی می‌کند: «کلّیّه انبیا بر دو قسمند قسمی نبیّ بالاستقلالند و متبوع و قسمی دیگر غیر مستقلّ و تابع. انبیای مستقلّه اصحاب شریعتند و مؤسّس دور جدید که از ظهور آنان عالم خلعت جدید پوشد و تأسیس دین جدید شود و کتاب جدید نازل گردد و بدون واسطه اقتباس فیض از حقیقت الوهیّت … آن مظاهر نبوّت کلّیّه که بالاستقلال اشراق نموده‌اند مانند حضرت ابراهیم حضرت موسی حضرت مسیح و حضرت محمّد و حضرت اعلی (علی‌محمد شیرازی) و جمال مبارک (حسین‌علی نوری).»(۴)

این دوگانگی نمونه‌ای از هزاران تناقض گفتاری و کرداری این جریان است؛ لیکن این دوگانگی، دو رویی و تناقض از سوی دومین سرکرده جریان بهائیت که خود را مبین این جریان می‌داند، چه معنایی می‌تواند داشته باشد؟

مگر جز این است که حسین‌علی نوری (مؤسس بهائیت) درباره تناقض می‌گوید: «تناقض را در ساحت اقدس مظاهر مقدسه الهیه راه نبوده و نخواهد بود. این تناقض در نفس خلق است، نه در امر حق.»(۴)

آیا همین تناقض برای مظهر مقدسه الهی نبودن عباس افندی کفایت نمی‌کند؟
آیا همین تناقض، بطلان بهائتی که سرانش به این روشنی دروغ می‌گویند و هر در برابر هر کس یک روی خود را نشان می‌دهند، کفایت نمی‌کند؟
جدای از دورویی عباس افندی، بالاخره علی‌محمد شیرازی چه جایگاهی در میان بهائیان دارد؟ باب است، مهدی است یا پیامبر؟
آیا این جریان جز توهین به مخاطبانش دستاورد دیگری هم داشته است؟
آیا جز این است که در قرن اتم و پیشرفت علم و تعالی انسان، پیروانش را گوسفند لقب می‌دهد و آنان را اغنام الله می‌خواند؟

قضاوت با شما

پانوشت
۱. مقاله شخصی سیاح، عباس افندی، ص ۲.
۲. پیشین.
۳. تفسیر احسن القصص، علی محمد شیرازی.
۴. مفاوضات، عباس افندی، ص ۱۲۳ – ۱۲۴.
۵. بدیع، حسین علی نوری، ص ۱۲۶.